کارینا

من از تبار غربتم از آرزوهای محال قصه ما تموم شده با یه علامت سوال

کارینا

من از تبار غربتم از آرزوهای محال قصه ما تموم شده با یه علامت سوال

بی تو...

ای که بی تو خودمو

تک و تنها می بینم

هر جا که پا میزارم

تو رو اونجا می بینم

یادمه چشمهای تو

پر درد و غصه بود

قصه غربت تو

قد صد تا قصه بود

تو برام خورشید بودی

توی این دنیای سرد

گونه های خیسمو

دستای تو پاک می کرد

حالا اون دستها کجاست

اون دو تا دستهای خوب

چرا بی صدا شده

لبه قصه های خوب

منکه باور ندارم

اون همه خاطره مرد

عاشق آسمونا

پشت یک پنجره مرد

آسمون سنگی شده

خدا انگار خوابیده

انگار از اون بالا ها

گریه هامو ندیده

منه سرگردونه ساده

تو رو صادق می دونستم

این برام شکسته اما

تو رو مادر می دونستم

تو تمام طول جاده

که افق برابرم بود

شوق تو راه توشه من

یاد تو همسفرم بود

منه دل شیشه ای هرجا

پر شکستن که شکستم

زیر کوه باره غصه

هر نشستن که نشستن

عشق تو از خاطرم برد

که نحیفم و پیاده

تو رو فریاد زدم و باز

خون شدم تو رگه جاده

نیزه نم باد شرجی

وسط دشت تابستون

تازیانه های رگبار

توی چله زمستون

نتونستن , نتونستن

کینه منو بگیرن

از منه خسته خسته

شوق رفتنو بگیرن

حالا که رسیدم اینجا

پره قصه برا گفتن

پر نیازه تو برای

آه کشیدن و شکفتن

تو رو با خودم غریبه

از غمم جدا می بینم

خودمو پر از ترانه

تو رو بی صدا می بینم

اون همیشه با محبت

برای من دیگه نیست این

نگو ساده بین به عشقت

آخه چشمات دیگه نیست این

منه سرگردون ساده

تو رو صادق می دونستم

این برام شکسته اما

تو رو مادر می دونستم .....

خداحافظ

جادو شده شاخه یاسی بودیم

زنجیری حس ناشناسی بودیم

 تقدیر نبود ما به فردا برسیم

ما زخمی عشق بی اساسی بودیم

 اما نه! دلیل داشت درد من و تو

ما راوی یک عشق حماسی بودیم

با آنکه خدا نخواست با هم باشیم

 در بند چنان هول و هراسی بودیم

من می روم اما تو فراموش نکن

 یک روز من و تو همکلاسی بودیم

تولد برادر کارینا

مژده

مژده

مژده

داداش کوچولوی کارینا متولد شد.

 

http://www.kasrajoon.blogsky.com

مبارکه....

زن ذلیل ها افتتاح شد

سلام

افتخار دارم این بخش از وبلاگ را با تصاویر یکی از زن ذلیل ترین دوستانم افتتاح کنم.

pyruz

یک یادداشت از صادق هدایت

در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد

 

و میتراشد.

 

    این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این

 

دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند

 

و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان

 

سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند .

عشق

عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی با جهان بیگا نگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها باچشم تر
عشق یعنی سر به دار آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی در جهان رسواشدن عشق یعنی مست و بی پرواشدن
عشق یعنی انتظار و انتظار عشق یعنی هرچه بینی عکس یار
عشق یعنی دیده بر در دوختن عشق یعنی د رفراقش سوختن
عشق یعنی لحظه های التهاب عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی سوزِ نی آه شبان عشق یعنی معنی رنگین کمان
عشق یعنی شاعری دلسوخته عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن عشق یعنی رسم دل برهم زدن
عشق یعنی یک تیمم یک نماز عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی با پرستو پر زدن عشق یعنی آب بر آذر زدن
عشق یعنی چون محمّد پا به راه عشق یعنی همچویوسف قعرچاه
عشق یعنی بیستون کندن به دست عشق یعنی زاهد امّا ،بت پرست
عشق یعنی قطره دریا شدن عشق یعنی همچومن شیدا شدن
عشق یعنی چون شقایق غرق خون عشق یعنی درد سختی در درون
عشق یعنی سوختن یا ساختن عشق یعنی زندگی را باختن

سیب حوا

چشمی اگر به سیب و به حوا نداشتم
آدم نبودم و غم دنیا نداشتم
حالا تو را ندارم و امید مانده است
ای کاش امید داشتنت را نداشتم
با بی کسی گرفته ام انس و کسی دگر
یادم نمانده داشته ام یا نداشتم
ای سرزمین سوخته مانند مهر تو
در آسمان هیچ دلی جا نداشتم
دنیا، بهشت یا چه بگویم چه بوده است
چیزی که هیچ وقت من آن را نداشتم

قورباغه کر

قورباغه کر

چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند. بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و و قتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند : دیگر چاره ایی نیست .شما به زودی خواهید مرد . دو قورباغه حرفهای آنها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند تا از گودال خارج شوند. اما قورباغه های دیگر دائما به آنها می گفتند که دست از تلاش بردارید چون نمی توانید از گودال خارج شوید ? به زودی خواهید مرد . بالاخره یکی از قورباغه ها تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت .او بی درنگ به ته گودال پرتاب شد و مرد. اما قورباغه دیگر با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد . بقیه قورباغه ها فریاد می زدند که دست از تلاش بردار ? اما او با توان بیشتری برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد و بالاخره از گودال خارج شد. وقتی از گودال بیرون آمد بقیه قورباغه ها از او پرسیدند : مگر تو حرفهای ما را نشنیدی ؟ معلوم شد که قورباغه ناشنوا است و در واقع او در تمام راه فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند .