کارینا

من از تبار غربتم از آرزوهای محال قصه ما تموم شده با یه علامت سوال

کارینا

من از تبار غربتم از آرزوهای محال قصه ما تموم شده با یه علامت سوال

داستان واقعی پوپک گلدره از زبان دستیار کارگردان سریال نرگس

برای  این که بفهمیم مرحوم پوپک گلدره چگونه در سریال نرگس حضور یافت و ماجرا چگونه شد، به سراغ مهدی گلستانه ، دستیار اول کارگردان این سریال رفتیم. گلستانه از نزدیک درگیر ماجرایی بوده که برای بسیاری کنجکاوی زیادی به همراه داشته است. این مصاحبه را با حذف پرسش های آن می خوانید.

سخت ترین مرحله سریال «نرگس» کار این بود که چه کسی باید نقش نرگس را بازی کند.

از نظر سیروس مقدم ، کارگردان سریال ، بازیگر مورد نظر پوپک گلدره بود، اما هیچ چیز بی دردسر نبود. از وقتی من با او تماس گرفتم و او را دعوت به حضور در لوکیشن کردم ، دست کم 30 تماس تلفنی با ما گرفته شد که همه آنها تاکید می کردند پوپک گلدره این کاره نیست و این بازیگر حوصله و انرژی کارهای طولانی را ندارد و اگر در کار شما حضور پیدا کند، کار شما را خراب می کند و.....

بر حسب وظیفه ، این مسائل را به کارگردان منتقل کردم. افرادی که تماس می گرفتند خیلی تاکید داشتند که او نمی تواند مدت 8 ماه سر کاری حضور داشته باشد ؛ البته خدا رحمتش کند. در مدتی که با ما همکاری داشت ، عکس این مساله را به شخص من ثابت کرد. او بازیگر بسیار منظم و مرتبی بود. در همان مراحل پیش تولید جلسات تمرین و روخوانی متن را با حضور بازیگران دیگر داشتیم و او مصر بود که از اول تا پایان جلسات حضور داشته باشد. مرحوم گلدره بازیگر تکنیکی نبود و بسیار حسی کار می کرد و خیلی نگران بود که نتواند جنس بازیش را به بازی دیگران نزدیک کند. حدود یک ماه تمرین داشتیم. افشین سنگ چاپ ، بازیگردان در جلسات تمرین و همزمان گروه صحنه هم فضاها را برای کار آماده می کرد و ساخت و ساز دکور را انجام می داد. مرحوم گلدره خیلی مصر بود که پیش از آغاز تصویربرداری رابطه عاطفی و خواهرانه ای میان او و عاطفه نوری ایجاد کند که البته عاطفه نوری نسبت به این مساله چندان انعطاف نداشت.

یک نقش ناب

همیشه تاکید داشت که نرگس از معدود نقشهایی است که او را از نظر روانی ارضا کرده و می گفت این بهترین انتخابی است که تا این لحظه انجام داده است. در آغاز کار با انرژی زیادی جلو آمد و بزودی خود را با شرایط کار تطبیق داد. برای تک تک پلان مایه می گذاشت. گاه پیش می آمد که در یک سکانس او باید گریه می کرد و فریاد می زد. احساساتی می شد و... شیوه کار این گونه بود که پس از چند بار تمرین برای ضبط صحنه نهایی آماده می شدیم.

معمول کار در چنین سکانس هایی این است که بازیگر در تمرین ها انرژی چندانی نمی گذارد و گریه و داد و فریاد را که انرژی زیادی می برد برای برداشت نهایی می گذارد.

حالا به اینها اضافه کنید شیوه سکانس پلان کارگردان را که یک صحنه حسی را از ابتدا تا انتها در قالب یک پلان می گیرد و معتقد است در وسط این صحنه ها نباید کات داد، چون اگر کات بدهیم تداوم حسی از میان می رود. در چنین وضعیتی گلدره عین 4 تمرین را گریه می کرد و جیغ می زد.

کارمان را از خانه محتشم آغاز کردیم. نرگس ، نسرین و مادر بازیگران اول بودند. برنامه کاری این گونه بود که 15 روز خانه محتشم کار می کردیم و 15 روز خانه شوکت. در این مسیر خانم پوراندخت مهیمن هم یک بار سکته کرد و به همین دلیل مجبور شدیم در برنامه کاریمان تغییری ایجاد کنیم.

جالب است بدانید در فاصله ای که در خانه شوکت کار می کردیم پوپک گلدره با ما در ارتباط بود و گاهی سر صحنه هم می آمد. می گفت می خواهد این ارتباط را با گروه حفظ کند، چون می ترسد اگر این رابطه تداوم پیدا نکند او هم یادش برود که نرگس کیست و حس او نسبت به این نقش تغییر کند.شرایط خاص نقش و فیلمنامه باعث شده بود فشار کاری زیادی روی برخی بازیگران باشد.

حسن پور شیرازی هم یکی از این بازیگران بود که ارتباط حسی زیادی با نقش برقرار کرده بود. روزی آمد و تقاضای چند روز مرخصی کرد. می گفت می خواهد کمی از شوکت دور باشد.در همین زمان بود که پوپک گلدره هم آمد و تقاضای 2روز مرخصی کرد. می گفت می خواهد به شمال برود. با الهام غفوری ، برنامه ریز کار صحبت کردم. قرار شد هفته بعد به او مرخصی بدهیم. پنجشنبه آینده ، روز تعطیل گروه بود. قرار شد روز چهارشنبه هم به گلدره مرخصی بدهیم تا در این 2 روز به شمال برود و بیاید، البته در تاریخ مذکور او نرفت و بعد هم به ما خبر داد که تهران است و می تواند سر کار بیاید.کار ما طبق برنامه ادامه داشت تا این که هفته بعد از آن مرخصی خواست که همان 2روز را به شمال برود. طبق جدول برنامه ریزی روز جمعه صبح باید سر کار حاضر می شد. وقتی به او گفتم که مرخصی او مشکلی ندارد از خوشحالی آنچنان جیغی زد که ته دل خود من لرزید. به او گفتم فقط تو را به خدا مواظب باش. او بعد از الهام غفوری تشکر کرد و او را بغل کرد و بوسید و از این مساله که به قولمان نسبت به او عمل کرده بودیم ، تشکر کرد.

وقتی آن روز پوپک گلدره از در بیرون رفت ، خانم غفوری گفت: این جیغی که او کشید کمی مرا نگران کرد. همان شب زنگ زدم و گفتم برای ساعت 2 بعداز ظهر روز جمعه آماده باشد که بیاید سر صحنه. پوپک به مسافرت رفت و ما هم کارمان را ادامه دادیم. روز جمعه که او قرار بود ساعت دو بعد از ظهر آفیش باشد برای او برنامه ای نداشتیم.

خواستم به او اطلاع دهم که جمعه تعطیل هستیم و او می تواند بیشتر از تعطیلاتش استفاده کند، اما هر چه با تلفن همراهش تماس گرفتم خاموش بود. به تلفن دیگری هم دسترسی نداشتیم. به دفتر سپردم که اگر او زنگ زد به او بگویند که جمعه تعطیل است و بازی ندارد. وقتی پنجشنبه شب آمدم دفتر تا وسایلم را بگذارم و بروم خانه ، از آبدارچی دفتر پرسیدم خانم گلدره زنگ نزد؟ گفت: زنگ زد و خیلی هم عصبانی بود و گفت فردا من کی آفیش هستم که گفتم فردا شما آفیش نیستی. البته ظاهرا در میانه صحبت به دلیل قطع و وصل شدن مکرر، صدا قطع شده بود و او مطمئن نبود که مرحوم گلدره صدایش را درست شنیده باشد.به همین علت فردا صبح به راننده سرویس سپردم که برود دم خانه اش و اگر بود او را سر صحنه بیاورد و نگوید آفیش نیستی.راننده هم رفت و دید نیست و گفتم خدا را شکر که حتما شنیده است آفیش نیست.

دلشوره ها آغاز شد

ماجرا از این به بعد شکل دیگری پیدا کرد. برای آفیش شنبه با او تماس گرفتم اما تلفن همراهش خاموش بود. تماسهای ما شروع شد. تماس ، تماس ، تماس و تلفن همراه او هم خاموش خاموش و خاموش بود.کم کم دلشوره به سراغ ما آمد. البته علت این دلشوره این نبود که اتفاقی افتاده ، بلکه همه ما از این می ترسیدیم که نکند حرفهایی که آدمهای دیگر درباره او می زدند، درست از آب درآمده باشد. نکند گلدره در این ماجرا کم آورده باشد و دیگر نخواهد بیاید.

مساله همه در مورد او این بود که کاراکتر او حذف شدنی نبود و با فرض درست بودن حرفهای دیگران درباره او، واقعا نمی شد شخصیت او را از سریال حذف کرد و مثلا با بیان این که او حالا جراحی پلاستیک کرده است بازیگر دیگری را جایگزین او کرد.

اولین مساله ای که به ذهن من رسید احتمال وجود مشکل مالی بود؛ مساله ای که شاید در نیامدن مرحوم گلدره نقش داشت. گلدره نسبت به مسائل مالی حساس بود و اگر پرداخت هایی که به او صورت می گرفت دچار بی نظمی می شد ممکن بود دلگیر شود. به همین دلیل با ایرج محمدی ، یکی از تهیه کنندگان کار تماس گرفتم ، اما ایرج محمدی گفت که طبق قراردادی که با او داشتم هر 15 روز یکبار با او تسویه حساب مالی می کردم و آخرین پرداخت هم به او طبق قرار قبلی صورت گرفته است و البته این خبر برای ما خیلی شنیدنی بود، چون بیشتر عوامل حدود 2ماه از طرح طلبکار بودند و حقوق نگرفته بودند.

حالا شرایط ما را فرض کنید که با عدم حضور بازیگر اصلی مان برای آفیش روزهای بعد چه مشکلی داریم. شنبه را با هر بدبختی که وجود داشت پشت سر گذاشتیم. یکی از راننده ها را هم فرستادیم دم خانه آنها که وقتی برگشت گفت نگهبان ساختمان گفته از خانم گلدره خبری نیست. در این شرایط بود که تصمیم گرفتم به خانه پدری او بروم ؛ البته نشانی خانه آنها را بلد نبودم. می دانستم که حول و حوش میدان هروی است. یک بار که او می خواست به خانه پدرش برود با سرویسی آمد که مرا می برد و من هم فقط همین را می دانستم.

با هر بدبختی که بود رفتیم و خانه آنها را پیدا کردیم. پشت اف.اف به پدرش گفتم که حدود 3 روز است از خانم گلدره خبر نداریم شما از او خبر دارید؟ او شماره من را گرفت و گفت اگر خبری شد به شما اطلاع می دهم.روز بعد پدر مرحوم گلدره تماس گرفت و گفت او هم خبری ندارد. بعد از ما پرسید که آیا در گروه با کسی مشکلی نداشته یا با کسی دعوا نکرده است و درباره این مسائل به او اطمینان دادم. او هم گفت که پوپک همیشه از این کار تعریف می کرد و همین مساله برای من هم عجیب است.

دیگر به سراغ یافتن راههای دیگر رفتیم. افشین سنگ چاپ خواهرزنی داشت که رئیس اورژانس گیلان و مازندان بود. او هم پیگیر ماجرا شد و مهران مهام ، تهیه کننده دیگر کار هم تلاشهای خودش را آغاز کرد. این ماجراها ادامه داشت تا این که یک روز صبح از کردستان از یک شماره با من تماسی گرفته شد و 3دقیقه بعد هم همان شماره به افشین زنگ زد. کسی که پشت خط بود گفت از ما نشنیده بگیرید چون برای ما بد می شود، اما بدانید که پوپک گلدره تصادف کرده و در بیمارستانی در آمل بستری است. شوکه شدیم. همان زمان مهران مهام و پدر پوپک گلدره را از ماجرا باخبر کردیم ؛ البته نمی دانستیم او در کدام بیمارستان است؟ تماس تلفنی مهران مهام نتیجه داد و فهمیدیم او در بیمارستان 17 شهریور بستری ، اما به کما رفته است. همان روز پدر مرحوم گلدره به همراه پسر خاله او از یک طرف و مهران مهام از طرف دیگر راهی شمال شدند.

اما ماجرای تصادف چگونه بود؟

جاده محمودآباد تا نور یک جاده کفی است که در آن همیشه خیلی تصادف می شود. دو ماشین مسافرکش خطی تهران آمل در این مسیر با هم تصادف می کنند. همه سرنشینان این دو ماشین مسافر بودند و یکی از آنها هم پوپک گلدره بود. این دو ماشین با هم شاخ به شاخ می شوند و بر اثر این حادثه از 10 نفر سرنشین هر دو ماشین 9 نفر فوت می کنند و تنها کسی هم که زنده می ماند و به کما می رود پوپک گلدره بوده است. او ردیف عقب و عکس جهت راننده نشسته بوده و به همین دلیل آسیب دیدگی اش کمتر بوده است.

پس از گذشت 2 روز از تصادف ، تازه وسایل او که در تصادف پخش و پلا شده بود، پیدا می شود. خوشبختانه چهره او قابل شناسایی بوده و به دلیل ایفای نقش در سریال دنیای شیرین دریا که محبوبیت زیادی در شمال داشت ، مورد توجه قرار می گیرد. حالا همه آن زمان به دنبال یافتن بستگان او بودند. شماره تلفنی در کیف او پیدا می کنند که متعلق به دوستی بوده که در کردستان در حال ساخت یک فیلم بوده است. او قرار بود با مرحوم گلدره همکاری کند. وقتی به او زنگ می زنند و می گویند شماره اش را در کیف خانم گلدره پیدا کرده اند. نسبت به شناخت مرحوم گلدره ابراز بی اطلاعی می کند و می گوید او را نمی شناسد و بعد با ما تماس می گیرد.

پس از ورود به آمل پدر پوپک اصرار می کند که او را به تهران منتقل کنند. آمبولانس مجهزی از تهران راه می افتد و بعد او را تا بیمارستان مهر می برند.وقتی ما به بیمارستان رسیدیم او در بخش مراقبت های ویژه بود.

شنیدن وضعیت او از زبان دکترها دردناک بود. جفت دست و پا و لگنش شکسته بود. ضربه مغزی هم شده بود. فک او شکسته بود. دندان هایش خرد شده بود و دکتر او هم تاکید داشت که اگر او سالم بماند و به وضعیت عادی برگردد، از زمانی که به هوش می آید دست کم 2 سال طول می کشد تا بتواند به زندگی عادی بازگردد.

با این حرف ، آب پاکی روی دست سیروس مقدم ریخته شد. او تاکید داشت کار تعطیل شود تا تکلیف پوپک معلوم شود. اعتقاد داشت این نقش را فقط پوپک می تواند ایفائ کند.

در همین زمان مادر پوپک هم از امریکا آمد. خواهرش هم که ساکن همین کشور بود مرتب در تماس بود و از حال او با خبر می شد. مادر هم که همیشه بالای سر او بود و برایش داستان می خواند. می گفت دلم می خواهد وقتی چشم باز می کند مرا بالای سر خودش ببیند ؛ هرچند او اعتقاد داشت که پوپک فوت می کند و اگر زنده مانده برای این است که در این زمان تطهیر شود. پدرش اعتقاد دیگری داشت و می گفت او زنده می ماند.

کم کم کار به جایی رسید که دیگر مطمئن شدیم پوپک را نداریم. به همین دلیل با کسب اجازه از پدر و مادر او به این نتیجه رسیدیم که بازیگر دیگری را جایگزین او کنیم.

در این مرحله با بازیگران زیادی تماس گرفتیم که متاسفانه خیلی از آنها در کمال بی معرفتی گفتند فقط در شرایطی حاضر به همکاری هستند که از ابتدا کار تصویربرداری شود و آنها هم از ابتدا نقش نرگس را بازی کنند. وقتی مساله را به سیروس مقدم انتقال دادیم به هیچ وجه زیر بار نرفت و گفت احتمال دارد این سریال آخرین کار پوپک باشد. ممکن است او چند ماه دیگر حالش خوب شود و من دوست دارم در طول 2 سالی که دوران نقاهت را طی می کند شاهد پخش این کار باشد.

در همین زمان یکی از نامزدها اعلام کرد که حاضر است نقش پوپک را ادامه دهد. ستاره اسکندری در آن زمان با کار بوی گلهای وحشی قرارداد بسته بود و پیش پرداخت هم گرفته بود، اما به دلیل دوستی با گلدره دوست داشت کار او را ادامه دهد. در نهایت او پذیرفت که پس از مذاکره میان شبکه 3 و شبکه 2به کار ما ملحق شود. در این زمان تا قسمت 37 کامل کار کرده بودیم و تا قسمت 44 هم رج زده بودیم. ابتدا می خواستیم از قسمت 37 به بعد کار را تکرار کنیم ، اما ستاره اسکندری اصرار داشت تا قسمت 44 هم که پوپک حضور داشته کار ادامه یابد، حتی در برخی صحنه ها که رج زده بودیم که مثلا یک جایی پوپک از در بیرون می رفت ستاره اسکندری راضی به حذف این صحنه ها نشد.

جاودانه شد

یکی از کارگردان هایی که با پوپک گلدره کار کرده می گوید او کشف من بوده ، اما سابقه نداشته این جوری بازی کند. اگر می دانستم جنس بازی او این است حتما کاری که با او کردم جنسش فرق می کرد و من نمی دانستم که او توانایی اش در این حد و اندازه بوده است. به نظر من این بازی جاودانه ترین بازی مرحوم گلدره است.

در دورانی که او در کما بود 2 سریال روح مهربان و مروارید سرخ از او پخش شد، اما هیچکدام از این سریال ها مثل نرگس با استقبال مواجه نشد. در حال حاضر ماندگاری او با ایفای این نقش تضمین شده است.

مرحوم گلدره دفتری داشت که در آن اتفاق های تلخ و شیرین زندگی خود را می نوشت. 3 ماه و نیم پیش از آن تصادف هرچه درباره سریال نرگس نوشته خوب بوده و از آن به عنوان دوست داشتنی ترین کار زندگی خود نام برده است.

بارها از این مساله یاد کرده که من نرگس هستم و این ذهنیت باید در کار دیده شود. او نوشته تا به حال سابقه نداشته اینقدر به نقش وابسته شود و چند بار تاکید کرده که این کار باید به واسطه حضور من کار پر بیننده ای شود. حالا این اتفاق افتاده و خوشحالم که او به خواسته قلبی اش رسیده است.

نظرات 1 + ارسال نظر
عرفان دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:51 ق.ظ

تو دنیافقط یه وبلاگ اونم وبلاگه تو
می خوامت موووووووووووووووووووووووووووووووچ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد